زمان جاری : سه شنبه 16 اردیبهشت 1404 - 9:34 بعد از ظهر
OLOOMWEB.R98.IR/FORUM
انجمن سایت تخصصی علوم (علوم وب)
تعداد بازدید 672
|
نویسنده |
پیام |
anita
کاربر انجمن
ارسالها : 5
عضویت: 20 /10 /1396
|
داستان عاشقانه گل آفتابگردان عاشق
گل آفتاب گردان رو بهنور می چرخد و آدمی رو به خدا . ما همه آفتابگردانیم.اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی،دیگر آفتابگردان نیست. آفتابگردان کاشفمعدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد. اینها را گلآفتابگردان به من گفت و من تماشایش میکردم که خورشید کوچکی بود در زمین و هر گلبرگش شعلهای بود و دایرهای داغ در دلش میسوخت. آفتابگردان به منگفت: وقتی دهقان بذر آفتابگردان را میکارد، مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد. آفتابگردان هیچ وقتچیزی را با خورشید اشتباه نمیگیرد؛ اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه میگیرد. آفتابگردان راهش رابلد است و کارش را میداند. او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید، کاری ندارد. او همه زندگیاش راوقف نور میکند، در نور به دنیا میآید و در نور میمیرد. نور میخورد و نور میزاید. دلخوشی آفتابگردانتنها آفتاب است. آفتابگردان با آفتابآمیخته است و انسان با خدا. بدون آفتاب،آفتابگردان میمیرد؛ بدون خدا، انسان. آفتابگردان گفت: روزیکه آفتابگردان به آفتاب بپیوندد، دیگر آفتابگردانی نخواهد ماند و روزی که تو به خدا برسی، دیگر «تویی» نمیماند. و گفت من فاصلههایمرا با نور پر میکنم، تو فاصلهها را چگونه پُر میکنی؟ آفتابگردان این را گفت و خاموش شد. گفتوگوی من وآفتابگردان ناتمام ماند. زیرا که او در آفتابغرق شده بود. جلو رفتم بوییدمش،بوی خورشید میداد. تب داشت و عاشق بود. خداحافظی کردم، داشتممیرفتم که نسیمی رد شد و گفت: نام آفتابگردان همه را به یاد آفتاب میاندازد، نام انسان آیا کسی را به یاد خدا خواهد انداخت؟ آن وقت بود کهشرمنده از خدا رو به آفتاب گریستم
|
|
چهارشنبه 20 دی 1396 - 11:27 |
|
تشکر شده: |
|
|
پاسخ ها
برای ارسال پاسخ ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
OLOOMWEB.R98.IR
مرجع تخصصی آموزش علوم متوسطه ی اول